جدول جو
جدول جو

معنی ابی هو - جستجوی لغت در جدول جو

ابی هو(اَ)
خداوند پدر من است، نام دومین پسرشموئیل که با برادر به حکومت اسرائیل معین گردید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
کندذهن، کندفهم، در پزشکی کسی که در اثر داروی بیهوشی یا علت دیگر هوش و حواسش از کار افتاده باشد و احساس درد نکند
فرهنگ فارسی عمید
برادر نیک، دو تن بدین نام بودند: نخست نوۀ عالی و پسر فینحاس که همچو کاهن بزرگ در وفات عیلی جانشین او شد زیرا که فینحاس در جنگ هلاک شده بود. دوم پسر امریا و پدر صادوق. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
پاشنه خیز کردن اسپ، با زخم پاشنه یا مهمیز برانگیختن او را:
دل روشن راد را تیز کرد
مر آن باره را پاشنه خیز کرد.
فردوسی.
بکین پاشنه خیز کرده سمند
بر قلب شد با کمان و کمند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پدر قوّت، نام پنج تن به تورات: اوّل پدر سورئیل رئیس قبیلۀ مرادی. دوم زوجه ابی شور. سوم پسر حوری از اولاد کاد. چهارم زوجه رحبعام. پنجم پدر استر، فردها از شعر:
نبیند کسی نامۀ پارسی
دو بیور (ظ: نوشته) به ابیات صد بار سی.
فردوسی.
آن ابیات امیر را سخت خوش آمد و همگان بپسندیدند و نسخت کردند. (تاریخ بیهقی). و آنرا به آیات و اخبار و ابیات و اشعار مؤکّد گردانیده شود. (کلیله ودمنه)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
قریه ای از صعید مصر به اشمونین. (معجم البلدان). و آنرا اتنوهه نیز گفته اند
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوعلی حسن بن عضدالدوله. از امیرزادگان بنی هود اسپانیا. مولد او مرسیه به سال 624 هجری قمری وی در علوم فلسفی و ادبی و تصوف بارع بود و میان تصوف و فلسفه جمع کرد چنانکه ابن رشد بین حکمت و شرع. عاقبت بمشرق شد و پس از ادای فریضۀ حج در حجاز و یمن و شام بنوبت روز میگذاشت تا697 به دمشق درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ ی ی)
و هی بن بی. فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر. و ظاهراً بیت منوچهری که اکنون لایقرء است اصلش این است:
آن جایگاه کانجمن سرکشان بود
تو بوعلاء و این دگران هی ابن بی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ هَُ وَ)
ایم هو فلان یا فلان، ای ما هو شی ٔ هو. (ذیل اقرب الموارد). مخفف ای ما هو. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرکّب از: بی + هوا، بدون هوا، بی توجه. بی اشعار. بی وقوف. بی آگاهی قبلی. بی احتیاط. بی مواظبت اطراف. بی پروا: بی هوا میرفتم سرم خورد بدیوار، افتادم توی گودال. (یادداشت مؤلف)،
- بی هوا رفتن، غیرملتفت رفتن. (یادداشت مؤلف)،
- بی هوا گفتن، ناگهان گفتن. بی مطالعه و بیوقت سخن گفتن. یکهو گفتن.
، دور از احتیاط. با بی پروایی. (یادداشت مؤلف) :
از آن پس چو تازی تو کک را رواست
کنون رفتن تو بکین بی هواست.
(ملحقات شاهنامۀفردوسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی هوا
تصویر بی هوا
بی آگاهی قبلی، بی توجه، بی احتیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
کندذهن، کندفهم، آن که طبیعتاً یا با داروی بیهوشی، حواس خود را از دست داده باشد و درد را احساس نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
بی حواس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
غير واعي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
Unconscious, Unintelligent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
inconscient, peu intelligent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
昏迷的 , 不聪明的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
অচেতন , বোকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
без сознания , неумный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
bewusstlos, unintelligent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
безсвідомий , неінтелектуальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
nieprzytomny, mało inteligentny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
بے ہوش
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
bilincsiz, zeki olmayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
asiyejua, asiye na akili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
inconsciente, pouco inteligente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
의식 없는 , 덜 똑똑한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
意識不明 , あまり賢くない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
חסר הכרה , לא חכם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
बेहोश , मूर्ख
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
หมดสติ , ไม่ฉลาด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
buiten bewustzijn, onintelligent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
inconsciente, poco inteligente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
incosciente, poco intelligente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
tidak sadar, tidak cerdas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی